دیگر نه از حادثه خبرى هست
و نه از اعجاز چشم هاى آشنا
از دلتنگى هایم که بگذریم،
تنهایى تنها اتفاق این روزهاى من است...
دیگر نه از حادثه خبرى هست
و نه از اعجاز چشم هاى آشنا
از دلتنگى هایم که بگذریم،
تنهایى تنها اتفاق این روزهاى من است...
گوش کن!
صدای نفس های پاییز می آید...
نگرانی هایت را از برگ های درخت آویزان کن،
چند روز دیگر می ریزند.
درد دارد....وقتی سکوت از لا به لای آرواره های زمان ,دنده هایت را خرد میکند....به راستی....سکوت....رازی بس نهفته ست....گویی قرن ها در گورستان های سرد وجودت مدفون مانده....به راستی این کلمات همچون مُهریست بر دهان....سکوت...صدای تلخ فریادهای خاموشی ست که با پارادوکس خود گلویت را می فشارند....فقط...سکوت است که می تواند...با کلمات....بازی کند
متاسفم برای همه ی شما...
اگر از دردهایم برای شما نوشته باشم و
فقط از تصاویر و متنهایش لذت برده باشید
مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد. به اين خاطر نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
«ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد.»
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
«عزيزم ، شام چي داريم؟» جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزيزم شام چي داريم؟» و همسرش گفت:
«مگه کري؟!» براي چهارمين بار ميگم: «خوراک مرغ»! حقيقت به همين سادگي و صراحت است.
مشکل، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم در ديگران نباشد؛ شايد در خودمان باشد...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ
ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﺍﺩﻣﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﯼ
ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺷﻤﺎﺭﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﺱ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺑﺨﻮﺩﺕ
ﻣﯿﺎﯼ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ
ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﺠﻮﺍﺏ
ﺍﺷﮑﺎﺕ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻥ
ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯿﮕﯽ
ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺍﺧﺮﺵ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ ...?
تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی می گفت:
تنهایت نمی گذارم!!!
لعنت به زمونه ای که مرد بودن درد داره و نامرد بودن کیف ...
لعنت به زمونه ای که خوبی کردن تاوان داره و بدی کردن احترام ...
لعنت به زمونه ای که پاک بودن تنهایی میاره اما خیانت کردن کلاس ...
لعنت به زمونه ای که حرف،حرف میاره،پول،پول میاره،اما محبت،خیانت میاره ...
لعنت به زمونه ای که تا وقتی براشون صرف داشته باشی تودلشون جاداری
مُراقــب بــآش
به چه کسـی اِعتــمـــآد میکنی،
“شیـــــــطان” هَـــــم یه زَمــــــآنـی “فرشتـــــــــــه” بــود…
جالب است..
تمام عمرم را غمگین بوده ام اما در
اعلامیه ام می نویسند " شادروان "
کاش ...
فقط یک نفر بود
که وقتی بغض میکردم ،
بغلم میکرد و میگفت گریه کنی
میکشمتا …
همیشه .........................
دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست.........................
گاهی بخاطر بودن کسی ست.............................
که حواسش به تو نیست..................
شکـــ نکـــــن !
آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه
گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !
قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !
برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود
آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه
بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے
بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ !!!
خیلی سخته...
که مرهم درد دل آدم ها باشی اما تو
سینه ات یه بغض سنگین پنهان کرده باشی...
خیلی سخته...
که همیشه برای دیگران روی لبهات خنده
باشه اما غم و غصه موهات رو سفید کرده باشه...
خیلی سخته...
که برای همه پیام امید باشی اما از دست
روزگار خسته شده باشی...
سخت است حـــرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حــــرفت را اشتباهی بفهمند،
حــــالا میفهمم، که خـدا چه زجــــــری میکشد
وقتی این همه آدم حـــرفش را که نفهمیده اند هــــیچ،
اشتباهی هم فهـــمیده اند.
چه شب هایی که واسش دعا کردم و اشک ریختم.....
اما حیف کاش میدونستم که آرزوش جدایی از من بود.
اگه دروغگو دشمن خدا باشه"چه سپاه عظیمی جلوی خدا صف کشیدن... !!
سخته ... درد داره
ساعت 01:00 شب وسط کلی لوس بازیای عاشقونه
و هزار مدل قربون صدقه های از ته دل
یه sms بهش میدی با این مضمون
"aziizam esheghetam"
یک دقیقه بعد ..
دو دقیقه یعد......
سه دقیقه ....
دقیقه ها پشت هم میگذره و تو منتظری
اونم بهت بگه "man bishtar"
اخه قبل اینکه شبا باهاش حرف نزنی خوابت نمیبره
نگران میشی ...
بهش زنگ میزنی
داغون میشی...
خورد میشی ...
پیر میشی...
قلبت ب درد میاد...
دستات به لرزه میوفته....
بغض راه نفستو میگیره ...
اشک تو چشمات حلقه میزنه
فقط با شنیدن این صدا :
"مشترک مورد نظر در حال مکالمه است"
گاهـــــی وقتها زندگـــــی تمام حواسش را به تو جمع میکنه
تا ببینه چه چیزی رو خیلی دوستـــــ داری
تا درست اون رو ازتــــ بگیره...
کااااش هرگــــز نمیفهمید
چقدر دوسش دارم...
نبودنت...
نامردیت...
هیچکدوم اذیتم نکرد!
واسم سوال نشد!
فقط یه بغض داره خفم میکنه!
چجوری نگات کرد که منو تنها گذاشتی؟؟!
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی
بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون
متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون...
یه روزی...
یه جایی...
بد جوری یادت می افتن که
دیگه خیلی دیر شده خیلی...
حتی ؛ کفش هم اگر تنگ
باشد ؛ زخـم مـی کند ؛
وای به حالِ دِل !!
از شما دوستان گلم خواهش میکنم
♥ نظر یادتون نره ♥
نه مثه اینکه خواهش فایده نداره
پس هر کی نظر نزاره
الهی سوسک شه
سوسک هم که...
اصلا نظر نزارید الهی وبتون فیلتر شه
تعداد صفحات : 3